شب همان آغوش گشاده توست

شب همان آغوش گشاده توست با عطر شب بوها و آواز جیرجیرکهایش ناله ی جغدها و نوازش نسیم درهم˛ تاریک مثل سخت ترین قسمت راه و خنک چون هوای بارانی˛از بوی تنباکو و ودکا چیزی نمی دانم اما هلال ماه را از پشت توری پنجره و صدای پارس سگ های ولگرد با سکوت عجیب شب˛سایه های درختان بر مرمر سفید دیوارها که باد هم بر آن ها بوزد برایم آشناترین خاطر هاست˛ستاره درخشان پیش از طلوع.

در پناه سایه ام خاک هم تماشایی نیست

پدرانم˛ مادرانم˛ برادرانم˛  خواهرانم

همه ی گذشته˛ حقیقت مجسم زندگی زیر پا لگد می گردد.

می ترسم پابرهنه به باغچه بروم و پاهایم با خاک باغچه یکی شود آنگاه ...

آیا می دانی مرگ برای عاشقان سرافکنده و شرمسار جلوه می کند˛ زیرا می داند در راه چیزهایی دیده اند که هیبتشان مرگ را می ترساند و لبخند تمسخرآمیز و دلسوزانه ی آن ها بر چهره ی مرگ سبب می شود چشمانش را پایین بیاندازد تا آن ها او را چون کودکی شیرین در آغوش گیرند و ببوسند˛ آخ ای خدای مهربان من خواهش می کنم هما نقدر که با من مهربانی با دیگران هم مهربان باش ˛ نکند به مهربانی ات شک دارند که ...

حالا دیگر من هرگز تنها نیستم ˛ دستهای تو را بر شانه هایم حس می کنم˛ بیشتر از سنگینی پیراهنم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی امیری پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ب.ظ http://hasratedel.blogsky.com

جالب بود دوست من ...
ببخشید برای مطلب قدیمی کامنت می زارم ولی عادت دارم وبلاگ ها رو از اولش بخونم
مطلب قشنگی بود .. نویسنده اش رو ننوشتی بودی اگه کار خودت بوده که ماشالله
راستی از کجا با وبلاگ من آشنا شدی ؟
خودتو معرفی می کنی لطفا چون بیوگرافیتو پیدا نکردم ...
راستی ممنون که به وبلاگ من یا بهتره بگم دفترچه خاطراتم سر زدی .. مدتی هست که دفترچه ام داشت خاک می خورد
به زودی مطالب بعدیتو هم می خونم و حتما نظرمو خواهم گذاشت اگه قابل بدونی
بازم منون
خداحافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد