هنوز دوستت دارم اما دیروز در میان غنچه های
سپید و صورتی رز بر بستری از حریر سپید بی اعتنا به شرع گیسوانی آراسته با پیراهنی
سپید و گشاد چشمانی درشت اما بسته و لب هایی یاسی رنگ هوایی لطیف˛آفتابی ملایم ˛
ابر های پراکنده سپید˛ در همین دشت سبز زیر آسمان و در تراکم بوی بهارنارنج ها بود
که گنجشک ها تششیعم کردند و کلاغ ها با احترام به خاکم سپردند بی هیچ سوگواریی حتی
و بی هیچ صدایی حتی همه ی بلبل ها و کبوتر ها و آهو ها م آمده بودند و سگ های با
وفا حتی
حیف که هنوز نمی دانی من مردم! همان روز که قلبم
را شکستی ...