سابقوا الی مغفره من ربکم
بشتابید به سوی مغفرت پروردگارتان .......
محبوبه عزیز
همان
دختر کم پیدا و ارام همان دختر شادی که هر وقت از او پرسیدیم حالت چطور
است با همه ی دردی که در وجودش بود می گفت خیلی خوبم ....
با همان لبخند ملیح و متانت خاص محبوب ها انگار همین دیروز بود که در سلف
خوابگاه در آغوش هم بودیم و امروز چطور می توان باور کرد؟که همان دست های
گرم و زنده و همان آغوش تپنده که گرمایش بعد از یک فصل و یک تابستان هنوز
احساس شدنیست حالا خالی از هر گونه تپش و گرمی زیر یکعالمه خاک سرد مدفون
است ....؟مگر من لمس نکردم تو را ؟ یعنی تو همانی که امروز می گویند
....!!!!!!!!
مگر فاصله ما چقدر بود محبوبه؟ شاید به اندازه کلفتی پیراهن هایمان؟ولی نه فاصله ما خیلی زیاد بوده است
خیلی خیلی ... زیاد ....
حالا بین من و تو یک دنیا فاصله است عزیز
...
تو بگو فاصله مان چقدر زیاد است ؟ اندازه چند ساعت ؟؟
چند متر ؟؟؟؟
هنوز اسمت از لیست حضور غیاب دکتر الیاسی خط نخورده نگران نباش هر چه گفتیم حذفت نکند گ.وش نکرد
حذف شدی
...
چقدر پاس کردن جبر درمقابل این تماشای نبودن تو ابلهانه و بی ارزش است ...
و تو همه ی درس هایت را پاس شدی
....
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام فبای الا ربکما تکذبان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هر
که در روی زمین است دستخوش مرگ و فناست و زنده ابدی ذات خداوند با جلال و
عظمت است پس کدامین نعمت های پروردگارتنان را انکار می کنید؟؟؟؟؟؟
اعلموا انما الحیوه الىنیا لعب و الهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی اموال و الولاى و
ما الحیوه الىنیا الا متاع الغرور... بدانید
که زندگی دنیا به حقیقت
بازیچه و لهو و عیاشی و آرایش و تفاخر و خودستایی
با یکدیگر و حرص .و افزودن مال و فرزندان است و در مثل مانند بارانی است
که گیاهی در پی آن از زمین بروید و سپس بنگری که زرد و سپس خشک شود ...
سابقوا الی مغفره من ربکم
پس
به سوی آمرزش پروردگارتان بشتابید و به راه بهشتی که عرضش به قدر پهنای آسمان و زمین است...
زندگی دفتری از خاطرهاست
یک نفر در دل شب ،یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
چشم تاباز کنیم عمرمان میگذرد
ماهمه همسفریم ..........
مولود جان محبوبه رفت.
من می روم .
ما می رویم و روزگاری تو هم خواهی رفت.اما به کجا و چگونه؟
کاش می دانستیم از کجا می آییم و آمدنمان بهر چه بود.کاش می دانستیم به کجا می رویم.تا حداقل از این نامردی ها از این بی مهری ها کمی کمتر می شد و جهان ... جهان که نه همین پیرامون خودمان بهتر می شد.دوستانی به ظاهر دوست از پشت دشمن نداشتیم.
مولود جان من به او که ر فت غبطه می خورم.چون از این همه دورنگی و چند رنگی راحت شد.
این دومین محبوبه ای بود که از میان ما رفت. محبوبه رفت اما یادش در دلهامونه.و رفتنش همیشه جزء یکی از خاطرات تلخ این دانشکده است.
گویی که روزگاران خوشی ما به اتمام رسیده و دیگر روزهای خوش را حتی در خواب هم نخواهیم دید :-(
واقعاً واسه دوستت متاسفم ...
واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم ...
این پستت به دلم نشست ... درسته حالم گرفته شد ... ولی خوبه آدم از این تلنگرها بخوره ...
من عاشق احساسم ... نوشته هات پر از احساس ...
دوست دارم برام بنویسی ...
هر چی دلت خواست برام بنویس ...
این روزها دلم پره ... خیلی پر ... مشکلی دارم ... آرومم کن ...