ای ستاره ی دور ، ای اهالی ستاره ی من ، ای اهالی من،ای اصیل زاده ... با خودت هستم باور کن !!! آیا نجات دهنده ای هست ؟
درد را در زیر پوستتان احساس می کنم ای شادابترین انسانهای زمین
غم عمیق و صبوری که در انتهای خنده هایتان نهفته است
و دلم مدتهاست از آن شماست ای همه ی طراوتهای هم سن من
امسال دیگر هیچ نیست، حتی صدای پایتان هم دیگر نخواهد آمد.
به ندرت صدایی از گور خواهی شنید همانگونه که از من می شنوید ...
نمی دانم کجا هستم ... آخر گم شدم، تاریکترین را حالا حس می کنم . به درون خزیدنم را که به اوج رسیده است ...
مهاجرم ...
از این دلشکستگی به آن دلشکستگی
از این غم به آن غم
از این شکست به آن شکست
و هر بار از این امید به آن امید و آخر هیچ ...
هنوز امید را باور دارم
حتی اگر دورتر از پایان من باشد
...