خدایا این احتضار دارد طولانی می شود ولی من التماس نمی کنم ، من دارم تسلیم می شوم ، تسلیم بهاری که می آید ، تسلیم نگاه های آدم های اطرافم ، تسلیم عرف ، تسلیم مسخرگی های قانونی ، تسلیم حرف های چرکین و خون آلود دور هم نشینی های این و آن ، با پاره شدن هر بندی از وجودم رنجی هم از من کم می شود ، دیگر دست هایم را به شیشه ی مغازه ها نمی چسبانم ، دیگر به چشم های هیچکس زل نمی زنم که بفهمم دارد به چه فکر می کند؟ از پله ها ی دانشکده نمی پرم ، توی خیابان فقط جلوی پایم را نگاه می کنم و به آسمان خیره نمی شوم ، با سرباز های توی برج ها بای بای نمی کنم ، وقتی دلم می خواهد از ته دل بخندم جلوی خنده ام را می گیرم
و مثل آدم های با کلاس خودم را برای آفتاب هم می گیرم ، یک عینک آفتابی مغرور میزنم و چند تا کتاب منطق میگیرم دستم و می روم پی همه ی چیزهایی که همه می روند،و من بزرگ می شوم و یک روزی می رسد که ازدواج می کنم وبچه دار می شوم و بچه هایم را بزرگ می کنم و یک روز هم در این اسارت ها می میرم. من تسلیمم ...
بدبختی های آدم ها را فراموشی می گیرم،این همه کثافت سنگین روی دوش زمین و زمان را کور میشوم ، و قلبم را هم می دهم دست زندانبان های ترانه خوان ...
تسلیم مطلق بفرمان
حضرت حق سبحان م الله آقا ابراهیم میرزایی
تنها راه نجات آدمیان است
سلام باران جان
خوشحالم بعد یه خواب زمستانی دوباره نوشتی.
ولی چرا غمگین؟؟تازه بهار شده خوشحال باش!!
این همه ننوشتی غم زده شدی!!بنویس.بنویس...!!!
سلام
رفتم جنوب...
و حالا دارم به این نوشته و زیبائیش حسادت می کنم.
ممنونم ... مطلب عاااالیه...
ممنونم.
تسلیمیم... یعنی اسیر !
مرسی سر زدی!
چولگی یه کمیت آماریه اما جدا تعریفی واسش ندارم
سلام دوست عزیز...
شما لینک شدید...
من رو هم با نام «پسر ایرانی»لینک کنید.
سلام. دوست عزیز منظور ما ازیهودیان گروهی افراطی از آنها هستن که دردنیا به نام (اسرائیل)معرفی شده اندوخود راارباب عالم میدونن ودیگران رانوکر .بااین گرئه نمیشه کنار اومدواینها با هیچ کس رفاقت ندارند بلکه اگه منافعشان اقتضا کنه همه رامی کشند.ما با یهودیانی که درایران هستند زندگی میکنیم وتو مجلس هم نمایند هم دارن اما خوداینها هممخالف تشکیل این غده سرطانی هستند مااینها رامیگسم.امیدوارمدرارتباط باشیم.یاحق
سلام.
از کامنتی که توی وبلاگ"دشمن شناسی" گذاشتی پیدات کردم.
خوب جوابشو دادی.
اینم جنگ نرمیه که خودشون راه انداختن.
شاد زی
قلم خوبی داری دوست عزیز! موفق باشی!
خیلی عمیق احساساتتون رو به رشته تحریر در آوردید.
واقعن تونستم لمستون کنم
آفرین
چیزی مثل خوره به جانم افتاده
یک نفر
شبیه زالو
خونم را می مکد
و من
تنها نظاره گرم !
...
خدایا ! به فریادم رس...
سلام
مرسی از اینکه به من سر زدی
لینکت کردم
سلام .
آره گریه خوبه ... ولی خیلی قشنگه کسی قدر اون دونه های نقره ای که رو گونه هات میریزه رو داشته باشه ...
خیلی کم بغضم میترکه . اما همیشه هست . بغضی که همیشه آماده ترکیدنه ...
:)
سلام ممنون که بهم سر زدی
زیبا بود واقعا لذت بردم و چه خوب احساست را بیان کردی
موفق باشی بای
باران جان بوی طراوت اشک با بوی شب بوهای شکفته ی بهاری فضای نوشته ات را عطر الود کرده.....این غم را دوست دارم و میپسندم اما یادت نرود روزنه امید را در نوشته ات باز گزاری
یه هفته گذشته ها
چرا نمینویسی دیگه؟
سخته؟حوصلشو نداری؟
نوشتن لذت بخشه
سلام باران باطراوت. شما لینک شدید. منتظر حضور سبزت هستم. موفق باشی
خوشحال میشیم سر بزنید
زیبایی آوایی آرام دارد که تنها در بیدارترینِ روان ها راه می برد.
این نوشته ها و این بلاگ مرا به سوی خود میخواند ..
بی صبرانه منتظر نوشته های جدیدت هستم باران عزیزم
@};-
3>
تسلیم نشو !
بجنگ ...
باران عزیز از لینکت ممنونم...و این تسلیم شدنت خسران بزرگیه ها واسه پله ها واسه شیشه ها سربازا
نمی دونم باید چی بگم؟ اما چیزی که میگی ثانیه های این ۶ ماهه من بوده روزای اول از پله ها می پریدم ذوق میزدم صدای خنده هام همه جا بود تیکه مینداختم ! و تو سرو کله دوستم میزدم بت بچه های توی مترو بازی میکردم حالا دارم خانوم میشم حالم هم به هم میخوره از این همه تظاهر مسخره از این همه زندگی مزخرف
سلام لینکت کردم
جدا برات نگران دارم میشم
بنویس دیگه
رفته بودید توی وبلاگ نیمه کاره ام /آدرس کامل اش این جاست/اگر خواستید..
-
درود
فکر میکردم من تنها دچاراین دردم